درویشی - ادبیات ایران و فرانسه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکس در هر شب جمعه، سوره واقعه را بخواند، خداوند او را دوست بدارد و محبوب همه مردمانش گرداند، و هرگز در دنیا گرفتار درویشی، فقر، درماندگی و هیچ آفتی از آفات دنیا نخواهد شد و از همراه ان امیرمؤمنان خواهد بود. این سوره، ویژه امیرمؤمنان است وکسی در آنْ شریکش نیست. [امام صادق علیه السلام]
امروز: جمعه 103 آذر 2

                                        

سفر سرخ
دشت پر از ناله و فریاد بود

سلسله بر گردن سجاد بود

فصل عزا آمد و دل غم گرفت

خیمه ی دل بوی محرم گرفت

زهره منظومه ی زهرا حسین

کشته ی افتاده به صحرا حسین

دست صبا زلف تورا شانه کرد

بر سر نی خنده ی مستانه کرد

چیست لب خشک و ترک خورده ات؟

چشمه ای از زخم نمک خورده ات

روشنی خلوت شبهای من

بوسه بزن بر تب لبهای من

تازغم غربت تو تب کنم

یاد پریشانی زینب کنم

آه از آن لحظه که بر پیکرت

بوسه نشاندند لب تیرها

آه از آن لحظه که بر سینه ات

زخم کشیدند به شمشیرها

آه از آن لحظه که اصغر شکفت

در هدف چشم کمان گیرها

آه از آن لحظه که سجاد شد

همنفس ناله ی زنجیرها

قوم به حج رفته به حج رفته اند

بی تو در این بادیه کج رفته اند

کعبه تویی کعبه بجز سنگ نیست

آینه ای مثل تو بی رنگ نیست

آینه رهگذر صوفیان

سنگ نصیب گذر کوفیان

کوفه دم از مهر و وفا میزند

شام تورا سنگ جفا میزند

کوفه اگر آینه ات را شکست

شام از این واقعه طرفی نبست

کوفه اگر تیغ وتبرزین شود                                                   

شام اگر یکسره آذین شود

مرگ اگر اسب مرا زین کند

خون مرا تیغ تو تضمین کند

آتش پرهیز نبرد مرا

تیغ اجل نیز نبرد مرا

بی سر و سامان توام یا حسین

دست به دامان توام یا حسین

جان علی سلسله بندم مکن

گردم از خاک بلندم مکن

عاقبت این عشق هلاکم کند

در گذر کوی تو خاکم کند

تربت تو بوی خدا میدهد

بوی حضور شهدا میدهد

ساقی لب تشنه لبی باز کن

سفره ی نان و رطبی باز کن

شمه ای از درد دلت باز گو

نکته ای از نقطه ی آغاز گو

قوم به حج رفته چو باز آمدند

بر سر نعشت به نماز آمدند

قوم به حج رفته تورا کشته اند

پنجه به خوناب تو آغشته اند

سامریان شعبده بازی کنند

نفی رسولان حجازی کنند

مشعر حق عزم منا کرده ای؟

کعبه ی شش گوشه بنا کرده ای؟

تیر تنت را به مصاف آمد است ؟

تیغ سرت را به طواف آمد است؟

چیست شفا بخش دل ریش ما ؟

مرهم زخم و غم و تشویش ما

چیست بجز یاد گل روی تو ؟

سجده به محراب دو ابروی تو

بر سر نی زلف رها کرده ای؟

با جگر شیعه چه ها کرده ای؟

باز که هنگامه بر انگیختی

بر جگر شیعه نمک ریختی

کو کفنی تا که بپوشم تنت

تا گیرم دامنه ی دامنت

حج تو هر چند که تاخیر داشت

لکن هفتاد و دو تکبیر داشت

آری هفتاد و دو لبیک گو

عزم وضو کرده به خون گلو

اینان هفتاد دو قربانی اند

کز اثر باده ی تو فانی اند

هم نفسان حج حسینی کنید

پیروی از راه خمینی کنید

حج حسینی سفری سرخ بود

احرامش بال وپری سرخ بود

حج حسینی سفر کربلاست

نیت آن غربت و رنج و بلاست                       



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط درویشی در سه شنبه 87/10/10 و ساعت 12:41 صبح | نظرات دیگران()

                                                                 

    ابری نیست .
    بادی نیست.
    می نشینم لب حوض:
    گردش ماهی ها ، روشنی ، من ، گل ، آب.
    پاکی خوشه زیست.

    مادرم ریحان می چیند.
    نان و ریحان و پنیر ، آسمانی بی ابر ، اطلسی هایی تر.
    رستگاری نزدیک : لای گل های حیاط.

    نور در کاسه مس ، چه نوازش ها می ریزد!
    نردبان از سر دیوار بلند ، صبح را روی زمین می آرد.
    پشت لبخندی پنهان هر چیز.
    روزنی دارد دیوار زمان ، که از آن ، چهره من پیداست.
    چیزهایی هست ، که نمی دانم.
    می دانم ، سبزه ای را بکنم خواهم مرد.
    می روم بالا تا اوج ، من پرواز بال و پرم.
    راه می بینم در ظلمت ، من پرواز فانوسم.
    من پرواز نورم و شن
    و پر از دار و درخت.
    پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج.
    پرم از سایه برگی در آب:
    چه درونم تنهاست. 
     

                                                                                                                                                                  

     
     (hajm-e-sabz (l"espace vert 


    LUMIERE, MOI-MEME, FLEURS, EAU
    Pas de nuages
    Pas de vent
    Je m"assieds au bord du basin
    Jeu frétillant des poissons, lumière, fleurs, eau, reflet de moi-même
    Eclat virginal de la grappe de vie
    Ma mere cueille du basilic
    Pain, basilic et fromage
    Ciel sans taches, pétunias lavés à la pluie
    Salut imminent: accroché aux fleurs du jardin
    Que de caresses ne verse-t-elle pas, cette lumière
    Qui rêve dans le bol de cuivre
    L"échelle se prolongeant jusqu"au sommet du mur
    Fait descendre l"aube sur la terre
    Derrière le sourire se cachent tant de choses
    Le mur du temps est percé d"un trou
    Au travers duquel je vois mon visage
    ?l y a tant de choses dont j"ignore le secret
    je sais que je mourrai si j"arrache un jour un brin d"herbe
    Je prends mon essor jusqu"à la voûte céleste
    Ne suis-je donc pas tout pourvu d"ailes
    Je me fraie un chemin dans les ténèbres
    Ne suis-je donc pas tout armé de lanternes
    Je suis toute lumière, tout empli du sable des plages
    Tout branchage, tout feuillage
    Je suis plein de routes, de ponts, de rivières, de vagues
    Débordant du reflet des feuilles sur les eaux
    Et pourtant combien est profond ce vide de mon être




     نوشته شده توسط درویشی در سه شنبه 87/3/7 و ساعت 12:41 صبح | نظرات دیگران()

                                                                                          au nom de dieu     

    واژه های مشترک بین فرانسه و ایران
    الف
    ادکلن(eau de cologne)

    اپل (épaule) به معنی شانه

    اپیدمی (épidémie)

    اتیکت (étiquette)

    اشانتیون (échantillon) به معنی نمونه

    اشل (échelle) به معنی نردبان

    اکران (écran)

    اکیپ (équipe)

    املت (omelette)

    اُوٍرت (ouvert) به معنی باز (open).

    اورژانس (urgence)

    اوریون (oreillons) بیماری اوریون یا گوشک که از oreille که به معنی گوش است آمده است.

    ایده (idée)

    آباژور (abat-jour)

    آبسه (abcès) به معنی چرک و ورم چرکی

    آژان (agent)

    آژانس (agence)

    آسانسور (ascenseur)

    آلرژی (allergie)

    آمپول (ampoule)

    آناناس (ananas)

    آنکادر کردن (encadrer)

    آوانتاژ (avantage) به معنی فایده و منفعت است.

    آوانس (avance)
    ب

    باکتری (bactérie)

    بالکن (balcon)

    بانداژ (bandage)

    بلیط (billet) که در زبان فرانسه "بیه" تلفظ می‌شود

    برس (brosse)

    بروشور (brochure)

    بلوز (blouse)

    بن ساله (bon salé) به معنی خوش نمک

    بوروکراسی (bureaucratie) که از ریشه bureau به معنی میز و دفتر کار ایجاد شده است.

    بوفه (buffet)

    بولتن (bulletin)

    بیسکویت (biscuit) به معنی دوبار پخته شده bis به معنی دوباره و cuit به معنی پخته شده است!

    بیگودی (bigoudis)
    پ 

    پاپیون (papillon) به معنی پروانه

    پاتیناژ (patinage)

    پاساژ (passage)

    پاندول (pendule)

    پانسمان (pansement)

    پاویون (pavillon)

    پروژه (projet)

    پروسه (process)

    پلاک (plaque)

    پلاکارد (placard) به معنی پوستر و نیز به معنی کابینت است plat به معنی بشقاب یا ظرف مسطح است.

    پماد (pommade)

    پنس (pinces)

    پورتفوی (portefeuille) به معنی کیف اسناد وکیف پول است.

    پونز (punaise)

    پوئن (point) به معنای امتیاز

    پیژامه (pyjama)

    پیست (piste)
    ت

    تابلو (tableau)

    تن (ماهی) (thon)

    توالت (toilette)

    تومور (tumeur)

    تیره یا خط تیره (tiret)

    تیراژ (tirage)
    د
    دز (dose)

    دوش (douche) فعل se doucher به معنای دوش گرفتن است

    دیسک (disque)

    دیسکت (disquette)
    ر
    رادیاتور (radiateur)

    رژیم (régime)

    رفراندوم (référendum)

    رفوزه (refusé)

    روبان (ruban)

    روب‌دشامبر (robe de chambre) به معنی لباس خانه.
    ژ

    ژامبون (jambon) از واژه jambe به معنی ساق پا گرفته شده است.

    ژانر (genre)

    ژست (geste)

    ژله (gelée)

    ژوپ (jupe) به معنی دامن و minijupe به معنی دامن کوتاه است.

    ژورنال (journal) به معنی روزنامه. jour به معنی روز است.

    ژیله (gilet)
    س
    ساتن (satin)

    سالن (salon)

    سس (sauce)

    سنکوپ (Syncope)

    سوژه (sujet)
    ش

    شاپو (chapeau)

    شارلاتان (charlatan)

    شاسی (châssis)

    شال (châle)

    شانس (chance)

    شانتاژ (chantage) ریشه آن فعل chanter به معنی آواز خواندن است

    شوالیه (chevalier) به معنی اسب سوار و Cheval به معنی اسب است

    شوسه (chaussée) به معنی جاده و سواره رو است و chaussure به معنی کفش است.

    شوفاژ (chauffage)

    شوفر (Chauffeur)

    شومینه (cheminée)
    ص
    صابون (savon)

    صندل ( sandale)
    ط
    طلق (talc)
    ف
    فابریک (fabrique) به معنی کارخانه

    فلش (flèche)

    فویل (feuille) به معنی ورقه یا برگه.
    ک
    کاپوت (capot)

    کارتابل (cartable) به معنی کیف مدرسه

    کاسکت (Casquette)

    کافه (café)

    کافه گلاسه (café glacé)

    کامیون (camion)

    کامیونت (camionnette)

    کاناپه (canapé)

    کتلت (côtelette) از واژه côte به معنی دنده بوجود آمده است.

    کراوات (cravate)

    کریدور (corridor)

    کلیه (Collier) به معنی گردن‌بند و cou به معنی گردن است.

    کمدی (comédie)

    کنسانتره (concentré)

    کنسرو (conserve)

    کنسرواتور (conservateur) به معنی نگهبان و محافظ است

    کنکور (concours)

    کودتا (Coup d"Etat)

    کوران (courant) به معنی جریان بیشتر برای جریان هوا به کار می‌رود.

    کورس (course)

    کوسن (coussin) به معنی نازبالش
    گ
    گاراژ (garage) از فعل garer به معنی نگهداشتن یا پارک کردن گرفته شده است

    گارسون (garçon)

    گیشه (guichet)
    ل
    لژ (loge)

    لوستر (lustre)

    لیسانس (licence)
    م
    مامان(maman)

    مانتو (manteau)

    مانکن (mannequin)

    مایو (maillot)

    مبل (meuble)

    مرسی (merci)

    مزون (maison) به معنی خانه است

    مغازه (magasin) خود در اصل از عربی مخزن.

    موزه (musée)

    موکت (moquette)

    میزانسن (mise en scene)

    میلیارد (milliard)
    ن
    نایلون (nylon)
    و
    وانیل (vanille)

    ویتامین (vitamine)

    ویترین (vitrine)

    ویراژ (virage)

    ویلا (villa)

     

     

     



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط درویشی در پنج شنبه 87/3/2 و ساعت 12:22 صبح | نظرات دیگران()

                                                                بسم الله الرحمن الرحیم                         

    سنت اگزوپری، آنتوان دو Saint-Exupery, Antoine de داستان‌نویس فرانسوی (1900-1944) سنت‌اگزوپری در شهر لیون Lyon و در خانواده‌ای اصیل، زاده شد، پدر خود را در کودکی از دست داد، در 1914 برای ادامه تحصیل به سوئیس رفت. آنتوان به هنگام تحصیل به شعر و در عین حال به امور فنی شوق فراوان نشان می‌داد. در 1917 به فرانسه بازگشت تا به مدرسه نیروی دریایی وارد شود و با آنکه در امتحانات ورودی پذیرفته شد، در قسمت شفاهی مردود گشت. پس به مدرسه هنرهای زیبای پاریس در رشته معماری وارد شد، اما به هنگام خدمت نظام وظیفه در استراسبورگ به نیروی هوایی ارتش پیوست و شغل خلبانی را برای آینده خویش برگزید و سالها در راههای هوایی فرانسه-افریقا و فرانسه-امریکای جنوبی پرواز کرد. در 1923 پس از پایان خدمت نظام به پاریس بازگشت و به مشاغل گوناگون پرداخت و در همین زمان بود که نویسندگی را آغاز کرد. سنت اگزوپری جوان به دختر زیبایی دل بسته بود که خانواده دختر به سبب زندگی نامنظم و پرحادثه هوایی با ازدواج آن دو مخالفت کردند. نشانه‌ای از این عشق را در اولین اثرش به نام "پیک جنوب" Courrier Sud (1929) می‌توان دید. داستان پیک جنوب از یکی از پروازهای سنت‌اگزوپری الهام گرفته است که در آن خلبان به سبب خرابی دستگاه هواپیما به فرود اضطراری تن در می‌دهد و دچار حوادث خطرناک می‌گردد. داستان با استقبال بسیار روبرو گشت، اما شهرت نویسنده با انتشار داستان "پرواز شبانه" Vol de Nuit آغاز شد که با مقدمه‌ای از آندره ژید در 1931 انتشار یافت و موفقیت قابل ملاحظه‌ای به دست آورد. حوادث داستان در امریکای جنوبی می‌گذرد و نمودار خطرهایی است که خلبان در طی توفانی سهمگین با آن روبرو می‌‌گردد و همه کوشش خود را در راه انجام وظیفه به کار می‌برد. پرواز شبانه داستانی است در ستایش انسان و صداقت او در به پایان رساندن مسئولیت اجتماعی و آگاهی دادن از احساس و ندای درون آدمی. این داستان برنده جایزه "فمینا" گشت. سنت‌اگزوپری در طی یکی از پروازهایش که با سمت خبرنگار جنگی به اسپانیا رفته بود، مجروح گشت و ماهها در نیویورک دوران نقاهت را گذراند. در این دوره "زمین انسانها" Terre des Hommes را نوشت که در 1938 منتشر شد. نویسنده در این اثر نشان می‌دهد که چگونه انسانی که در فضای بی‌پایان خود را تنها می‌یابد، هر کوه، هر دره و هر خانه را مصاحبی می‌انگارد که درواقع نیز نمی‌داند دوست است یا دشمن. سنت‌ اگزوپری در این داستان تجربه غم‌انگیز زندگی را با تحلیلی درونی آمیخته است که از طراوت ولطف فراوان سرشار است. زمین انسانها به دریافت جایزه بزرگ آکادمی فرانسه نایل آمد. سنت‌اگزوپری که به هنگام جنگ خلبان جنگی شده بود، پس از سقوط فرانسه، به امریکا گریخت و در 1942 حوادث زندگی خود را به صورت داستان "خلبان جنگ" Pilore de guerre منتشر کرد که گزارشی بود از ناامیدی‌ها و واکنشهای روحی خلبانی در برابر خطرهای مرگ و اندیشه‌ها و القای شهامت و پایداری. اثر کوچکی که در امریکا نوشته شده بود به نام "نامه به یک گروگان" Letter a un otage در 1943 منتشر شد. حوادث این داستان در 1940 به هنگامی می‌گذرد که نویسنده از لیسبون، پایتخت پرتغال، پرواز می‌کند و آخرین نگاهش را به اروپای تاریک که درچنگال بمب و دیوانگی اسیر است، می‌افکند. به چشم او حتی کشورهایی چون پرتغال که ظاهراً از جنگ برکنار است، غمزده‌تر از کشورهای مورد تهدید یا ویران شده به نظر می‌آید و با آنکه مردمش آسایشی دارند، همه چیز در شبحی غم‌انگیز فرورفته است. در 1943 شاهکار سنت‌اگزوپری به نام "شازده کوچولو" Le Petit Prince انتشار یافت که حوادث شگفت‌آنگیز آن با نکته‌های دقیق و عمیق روانی همراه است. این اثر از حادثه‌ای واقعی مایه گرفته که در دل شنهای صحرای موریتانی برای سنت اگزوپری روی داده است. خرابی دستگاه هواپیما خلبان را به فرود اجباری در دل افریقا وامی‌دارد و از میان هزاران ساکن منطقه؛ پسربچه‌ای با رفتار عجیب و غیرعادی خود جلب توجه می‌کند. پسربچه‌ای که اصلاً به مردم اطراف خود شباهت ندارد و پرسشهایی را مطرح می‌کند که خود موضوع داستان قرار می‌گیرد. شازده کوچولو از کتابهای کم‌نظیر برای کودکان و شاهکاری جاویدان است که در آن تصویرهای ذهنی با عمق فلسفی آمیخته است. سنت اگزوپری در 1944 در جریان مأموریتی که برفراز خاک فرانسه انجام می‌داد، ناپدید گشت. چهار سال پس از مرگش"ارگ" Citadelle از او انتشار یافت و چنانکه خود نویسنده در آن اظهار کرده بود، اثری ناتمام است که هرگز پایان نمی‌پذیرد. این اثر شامل مجموعه یادداشتهایی است که سنت اگزوپری از تجربه‌ها و اندیشه‌های زندگی خود بر جای گذارده است.

    سنت اگزوپری، نویسنده‌ای شاعر و مخترعی با استعداد و مردی متفکر است. در آثار او که همه حاکی از تجربه‌های شخصی است، تخیلهای نویسنده‌ای انساندوست دیده می‌شود که در دنیای وجدان و اخلاق به سر می‌برد و فلسفه‌اش را از عالم عینی و واقعی بیرون می‌کشد. شخصیت پرجاذبه سنت اگزوپری که نمونه واقعی بلندی طبع و شهامت اخلاقی بود، پس از مرگش ارزش افسانه‌ای یافت و آثارش در شمار پرخواننده‌ترین آثار قرار گرفت.


    شازده کوچولو [Le Petit Prince]. قصه ای از آنتوان دو سنت اگزوپری ، (1900-1944) نویسنده فرانسوی که ظاهراً برای کودکان نوشته شده است. لیکن، در آن نکته هایی از روانشناسی با شگفتیهای فوق طبیعی درآمیخته است که آگاهی ظریفی از روابط دوستی و عشق و محبت به دست می دهد. روش کار سنت اگزوپری این نبوده است که برای کودکان چیز بنویسد، چنانکه نوشته های دیگرش (پرواز شبانه، زمین انسانها، دژ) هیچ کدام برای کودکان نیست. شازده کوچولو نیز که در 1943 انتشار یافت، چیزی از ادبیات صرفاً کودکانه ندارد و روی سخنش چندان که با موجوداتی ذاتاً آسیب پذیر و حساس و شیفته عزلت و تنهایی شاعرانه است با سن و سال خاصی نیست. سنت اگزوپری، که پیش از اینکه نویسنده باشد، خلبان بود، در این کتاب چنین به تصور می آورد که بر اثر خراب شدن موتور هواپیمایش ناگزیر شده است که در وسط صحرا و در فاصله هزار «مایل» دور از نقاط مسکون فرود آید. ناگهان می بیند که پسربچه ای با رفتاری بسیار عجیب، و به طرزی آشکارا بی خیال و بی پروا از بودن در آن بیابان خلوت، در برابرش ظاهر می شود. کودک که با مشغله های فکری خاصی آمده است که نویسنده حدس نمی زند چیست، کم کم هویت خود را فاش می سازد و سؤالهایی طرح می کند که سنت اگزوپری داستان خود را برمبنای آنها تدوین می کند. این پسربچه یکه و تنها ساکن سیاره کوچکی است که هرروز سه آتش فشان آن را پاک می کرد. شازده کوچولو برای فرار از سیاره خود از پرواز مهاجرتی پرندگان وحشی استفاده کرده بود وبرای پایان دادن به بحثها و بگومگوهای غم انگیز و به سوءتفاهمهایی که روز به روز بیشتر او را از گل سرخش دور می کرد گل سرخی که خود عاشقش بود و تا به آن دم از او مراقبت و پرستاری کرده بود تصمیم به آن مهاجرت گرفته بود. آن گل سرخ که به زیبایی خود می نازید و خویشتن را در دنیا یگانه می پنداشت، خیال داشت که همیشه شازده کوچولو را برای برآوردن کمترین هوسهای خود در خدمت خویش نگاه دارد؛ و این روشی تدافعی بیش نبود، زیرا آن گل از ضعف و ناتوانی خود آگاه بود. شازده کوچولوی سرگردان پیش از اینکه به زمین برسد، پی در پی از شش سیاره می گذرد. در طی این سفر، که جزئیات و شیوه بیان آن تا اندازه ای یادآور قصه ها ی ولتر  است (لیکن بدون تمسخرهای نیش دار و کنایه های زننده) با پادشاهی و خودپسندی و می خواره ،کارفرمایی سوداگر و فانوس افروزی و جغرافیدانی ارتباط پیدا می کند؛ فعالیت هریک از ایشان و مشغله ای که دارند کم و بیش به نظرش عجیب می آید، و پس از گشت و گذرهای بسیار، خود را در وسط باغی می یابد که پر از گلهای سرخ است. در آنجا احساس کرد که بسیار بدبخت است، چون گل سرخ خودش به او چنین تلقین کرده بود که در دنیا یگانه است. در آن هنگام بود که با روباه صحرایی ملاقات کرد؛ حیوانی با گوشهای دراز که در صحرا زندگی می کند. در اینجاست که مهیج ترین صحنه کتاب آغاز می شود؛ صحنه ای که به نظر می آید توضیح و مفتاح رمز اثری است که در آن مدام از حال و هوای دوستی یاد می شود. روباه از شازده کوچولو می خواهد که او را اهلی کند و در توضیح خواهش خود چنین می گوید: «تو برای من هنوز پسربچه ای بیش نیستی، مانند صدها هزار پسربچه دیگر، و من نیازی به تو ندارم؛ تو هم نیازی به من نداری. من نیز برای تو روباهی هستم شبیه به صدها هزار روباه دیگر. ولی تو اگر مرا اهلی کنی هردو به هم نیازمند خواهیم شد؛ تو برای من درعالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در دنیا یگانه خواهم بود.» شازده کوچولو می گوید: «کم کم دارم می فهمم. گلی هست... و من گمان می کنم که آن گل مرا اهلی کرده است». و چون شازده کوچولو دستخوش هوس بازگشت به سیاره اش می شود، از ماری زهردار می خواهد که او را بگزد؛ و پس از آنکه به خلبانی که به این موجود شگفت انگیز و آرام و پراحساس علاقه مند شده بود به هرنحوی شده دلداری می دهد شب هنگام ناپدید می شود.

    Animation6lampepetitprince                                       Animationpp8           Animationpp6

     

    Animationpp5Animationpp7



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط درویشی در چهارشنبه 87/2/18 و ساعت 12:56 صبح | نظرات دیگران()

           
       
                                                                                        
      
     
     
    آلبر کامو . 
     
    کامو، آلبر Camus, Albert رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس و مقاله‌نویس فرانسوی (1913-1960) کامو در الجزایر زاده شد، پس از پایان تحصیلات عمیق و وسیع در ادب و فلسفه، در الجزایر به تدریس پرداخت و به علل مزاجی دنباله آن را رها کرد و به تئاتر روی آورد. در 1935 گروه تئاتر "اکیپ" L’Equipe را به وجود آورد که از گروه جوانان پیشرو تشکیل شده بود و تا 1938 کارگردانی نمایشنامه‌ها و سرپرستی آن را برعهده داشت؛ پس از آن در شمال افریقا یا در پاریس به روزنامه‌نگاری پرداخت. میان سالهای 1937 و 1941 آثاری درباره جنگ انتشار داد که او را به شهرت رساند. در 1937 "پشت و رو" L’Envers et l’ Endroit را انتشار داد که مجموعه‌ای بود از خاطرات و در 1938 "مراسم ازدواج" Noces را. اثری کوتاه، آمیخته با نگرانی که در آن احساس درباره عالم طبیعت به نوعی عرفان وتصوف می‌رسید. در 1942 "بیگانه" L’ Etranger کامو را به توده وسیع مردم شناساند و موفقیت فراوان به دست آورد. کامو در این رمان بیهودگی و پوچی دنیایی را نشان می‌دهد که آدمی از سازش با آن عاجز می‌ماند. "افسانه سیزیف" Le Mythe de Sisyphe (1942) مقاله‌ای فلسفی است که کامو در آن مانند "ژان پل سارتر" فلسفه اصالت وجود انسان Existentialisme را عرضه کرده است. کامو سالها از دوستان و همکاران و همفکران نزدیک سارتر بود و به هنگام اشغال فرانسه به وسیله آلمان نازی به نهضت مقاومت پیوست و چون سارتر از پیشروان طبقه روشنفکر این نهضت گشت و پس از مدتها آوارگی در شهرستانها و مناطق به ظاهر آزاد، در پاریس مقیم شد و در سازمان انتشارات گالیمار به کار پرداخت. در 1944 نمایشنامه "سوءتفاهم" Le Malentendu را برصحنه آورد. در این نمایشنامه کامو نشان می‌دهد که چگونه تقدیر از افراد بیگناه، جنایتکار می‌سازد. کامو از 1933 سردبیر روزنامه زیرزمینی "کومبا" Combat را برعهده گرفت و تا 1946 که فعالیت ادبیش را آشکار ساخت، به این کار اشتغال داشت. شعار روزنامه کومبا «از مقاومت تا انقلاب» بود. نمایشنامه "کالیگولا" Caligula در دسامبر 1945 اولین بار برصحنه آمد و پس از تجدید نظر در 1958 بار دیگر به نمایش گذارده شد. کامو در این اثر بیان می‌کند که هیچ مقیاس مشترکی میان عواطف و امیال و خواستهای ما و اراده تقدیر که بر ما حکومت می‌کند، وجود ندارد و یگانه راه آن است که آدمی به وسیله اعمال پوچ ارادی خود به پوچی سرنوشت پاسخ گوید و بدین طریق آزادی و رهایی خود را از تقدیر به دست آورد. "حکومت نظامی" L’etat de siege در 1948 بر صحنه آمد و نمایشنامه‌ای متوسط تلقی شد. در این نمایشنامه که ثمره همکاری کامو و "ژان لوئی بارو" Barrault است، با وجود توجه به اشغال فرانسه و وضعی که فرانسویها در برابر اشغالگران به خود می‌گیرند، پا از مسأله جاری فراتر گذارده شده است و قدرتهایی در آن عرضه گشته که به آدمی امکان می‌دهد تا در برابر تقدیر قد برافرازد. از این‌رو نمایش حکومت نظامی تا حدی درهم و دور از ذهن شناخته شد. نمایشنامه "دادگران" Les Justes (1949)، حدود عادلانه و منصفانه جنایت و ایجاد وحشت و ترس را تعیین می‌کند. کامو در ضمن کار تئاتر رمان "طاعون" La Peste را در 1947 منتشر کرد که اقبال فراوان و مداومی یافت و تا 1960 ششصد و پنجاه هزار نسخه از آن به فروش رفت و دامنه شهرت و افتخار کامو در فرانسه و خارج از آن گسترش داد و به دریافت جایزه منتقدان نایل آمد. موضوع رمان طاعون به ظاهر توصیف شهر طاعون‌زده اوران Oran است. شهری بازرگانی که در نظر کامو بسیار زشت می‌نماید و در آن عشق، ثروت و سودجویی، همه‌چیز را تحت‌الشعاع قرار داده است. در حقیقت طاعون اشاره‌ای است به زندگی مردم فرانسه به هنگام اشغال ارتش آلمان و همچنین اشاره‌ای به بدبختی مشترک بشر. از نظر کامو در جامعه طاعون‌زده هرگز عدالت و آزادی حکومت ندارد و سوداگران و پول‌پرستان بلایی چون طاعونند که جز مرگ ره‌آوردی برای جامعه به همراه نمی‌آورند. کامو پیوسته درصدد نابود ساختن ستمگری و خشونت و مکر وخدعه از پهنه جهان است . تسلیم در برابر ستمگری را خود گناهی بزرگ می‌شمرد، طغیان و ازنو ساختن را یگانه وظیفه بشر می‌داند و مقاومت و کوشش خستگی‌ناپذیر و مشترک را در برابر  تقدیر می‌ستاید. کامو به نیروی پایداری بشر ایمان دارد. در 1950 کامو مقاله‌های گوناگون خود را درباره سیاست، اجتماع و ادبیات که از 1944 تا 1948 انتشار داده بود، در مجموعه "نوشته‌های جاری" Actuelles فراهم آورد. انتشار کتاب "مرد عصیانگر" L’Homme revolte (1951)، تحلیلی از انقلاب روسیه، موجب شد که رابطه معنوی و همفکری کامو و سارتر قطع گردد. مناظره و مشاجره قلمی این دو متفکر با قطعه‌های گوناگون دیگر که میان سالهای 1948 تا 1953 نوشته شده بود، در دو جلد از مجموعه نوشته‌های جاری وجود دارد که در 1953 انتشار یافت. کامو از احساس و عواطف انسانی پشتیبانی می‌کرد، اما برای برقراری عدل راه خشونت و بی‌عدالتی را مطرود می‌دانست و انقلاب را از راه اعمال زور و آدم‌کشی محکوم می‌کرد، در حالی که سارتر معتقد بود که انسان در مبارزه ناچار از اعمال زور و خشونت است و کسی که بخواهد دور از پیکار بماند، چنان است که گویی با بیدادگران همکاری می‌کند. انسان مبارز چون سربازی است که باید در صف دیگران بجنگد نه به تنهایی. اختلاف کامو و سارتر در جریان جنگ الجزایر شدت یافت، کامو عشق ومسالمت، و سارتر مبارزه را برگزید. کامو برخلاف زمان جنگ دوم جهانی در جنگ الجزایر سکوت اختیار کرد و سارتر با شهامت از منافع مردم الجزایر دفاع کرد. کامو در 1953 به تئاتر بازگشت و نمایشنامه‌هایی از فاکنر Faulkner و داستایفسکی اقتباس و کارگردانی کرد. در 1954 مجموعه "تابستان" L’Ete را، شامل نوشته‌های گوناگون، انتشار داد و در روزنامه "اکسپرس" L’Express با فعالیت بسیار به کار پرداخت. در رمان "سقوط" La Chute (1956) به نظر می‌آید که کامو به جانب یأس و سرخوردگی کشیده می‌شود. انسانی که در رؤیای فضیلت بسر می‌برد، بی‌هیچ پروایی به شیطنت سوق داده می‌شود و با لحنی تلختر از طاعون از دشواریهایی سخن می‌گوید که در راه یافتن روشی عملی برای زندگی وجود دارد. راهی که هم با ادراک کلی از پوچی زندگی، سازگار باشد و هم در عین محدودیت و آزادی فردی، در رابطه انسانی با دیگران. کامو در 1957 در مجموعه "تبعید و دیار خویش" L’Exil et le Royaume شش داستان کوتاه فراهم آورد که موضوع همه آنها برادری در عالم بشریت و دشواریهایی است که در این راه وجود دارد. در همین سال یعنی 1957 کامو به دریافت جایزه ادبی نوبل نایل آمد و جوانترین نویسنده‌ای بود که این افتخار را به دست آورد. خطابه‌هایی را که به مناسبت دریافت این جایزه در سوئد ایراد کرد، در 1958 با عنوان "خطابه‌های سوئد" Discours de Suede انتشار داد. سومین جلد نوشته‌های جاری در 1958 به مسائل مربوط به الجزایر اختصاص یافته است. کامو در چهارم ژانویه 1960 در حادثه اتومبیل جان سپرد. قطعه‌های گوناگون چاپ نشده‌ای از آثار کامو مانند نمایشنامه "دون ژوان" Don Juan و رمان "نخستین بشر" Le Premier Homme پس از مرگش منتشر شد.

    کامو در عین حال که در مجاورت نزدیک امور واقعی و جاری کشورش بسر می‌برد، از وقایع پا فراتر می‌نهاد تا به مسائل واقعی‌تر و والاتر دست یابد. شیوه بیان کامو به شیوه نگارش باب روز بستگی ندارد و از فصاحت و سادگی سبک کلاسیک برخوردار است.
     
    بیگانه 
     
    بیگانه [L’Eranger]. رمانی از آلبرکامو (1) (1913-1960)، نویسنده فرانسوی که در 1942 منتشر شد. این رمان یکی از مهمترین آثار ادبیات قرن بیستم است و با شخصیت غیرعادی، غرابت نوشته و رازی که در خود دارد، یکی از تکان­دهنده­ترین این آثار است. مورسو (2)، راوی داستان خویشتن است. حکایات بسیار حساب شده او شامل دو قسمت است که به طور محسوسی هم در لحن و هم در محتوا باهم متفاوت­اند. در قسمت اول، مورسو، با ظاهری حاکی از لاقیدی کامل، زندگی روزمره خود را در الجزیره، از زمان اعلام خبر مرگ مادرش تا قتلی که بی­اختیار مرتکب می­شود، شرح می­دهد. مورسو با لحن راوی بی­طرف، با جملات پیاپی که اغلب به ماضی نقلی­اند، احتیاجات جسم، خستگی، میل به سیگارکشیدن و مشکلاتش را در تحمل گرما قید می­کند. احساسهایش را ذکر می­کند و همچنین به ملال یا بی­تفاوتی­اش اشاره می­کند: «برایم فرقی نداشت» یا «تفاوتی نداشت»؛ نه اعتنایی به تحلیل روانشناختی دارد نه به بیان احساساتش. به اینکه رسیدنش را به خانه سالمندان، که مادرش در آنجا به تازگی مرده است، موشکافانه شرح می­دهد، ضمن شب زنده­داری در کنار جنازه یا به هنگام تشییع اندوهی را که از او انتظار می­رود نشان نمی­دهد؛ ملاقاتش با ماری، فردای روز به خاکسپاری، آغاز رابطه­اش با او، روز تعطیل یکشنبه­اش، زندگی یکنواختش به عنوان کارمند اداری و روابطش با همسایگان روبرو به همین نحو گزارش شده است. به خاطر رمون سنتس (3)، یکی از همین همسایه­ها، است که همه­چیز زیرورو می­شود: مورسو قبول می­کند که به او در درگیریهایی که با معشوقه عرب خویش و برادر او دارد کمک کند. روز یکشنبه­ای، دعوایی در ساحل درمی­گیرد. بعد از اولین نبرد که مورسو در آن شرکت نمی­کند از دعوای دومی جلوگیری می­کند و اسلحه رمون را برمی­دارد؛ بعد تنها در ساحل داغ به طرف چشمه­ای برمی­گردد که امیدوار است در آنجا کمی خنک شود؛ ولی یکی از عربها هم برگشته است. مورسو که از آفتاب و گرما و از برق چاقویی که عرب بیرون آورده کور شده است، به او شلیک می­کند و احساس می­کند که تعادل دنیای طبیعی را برهم زده است. باز هم به بدن بی­حرکت شلیک می­کند: «و مانند چهار ضربه کوتاه بود که بر در بدبختی می­کوبیدم». این قتل، که به گفته مورسو حاصل تصادف و آفتاب بود، در محشری واقعی جریان می­یابد. دریا و آسمان در آن شرکت می­کنند و ناگهان شوری حیرت­آور برمی­خیزد. در قسمت دوم رمان، روایت آن لحن بی­تفاوت آغازین را ندارد. مورسو، که زندانی شده است، یاد می­گیرد که با زمان و یادآوری خاطراتش بسازد؛ دیگر آن کسی نیست که فقط در زمان حال با احساساتش زندگی می­کرد. او که به اراده معطوف به حقیقت وفادار است، قبول نمی­کند که تظاهر به پشیمانی کند یا با دادن جوابهایی که از او انتظار دارند وارد بازی اجتماع شود. محاکمه­اش که همچون تماشاچی در آن شرکت می­کند، کاریکاتوری است از عدالت و مجریان آن که خالی از طنز نیست؛ کوچکترین وقایع زندگی وی به نکته اصلی اتهاماتش بدل می­شوند؛ او را سرزنش می­کنند که «مادرش را با سنگدلی جنایتکارانه­ای به خاک سپرده است». به اعدام محکوم می­شود. آخرین فصل رمان تغییری اساسی را به میان می­کشد: مورسو در آن از عشق به زندگی حرف می­زند، روبروی کشیش فریاد خشم وعصیانش را بر ضد این مرگ پیش از موقع، بر ضد سرنوشت بشر و بر ضد تمام عقاید زندگی پس از مرگ برمی­آورد. او که آماده است همه چیز را از سر بگیرد، تطهیر شده و از امید خالی شده است. قلب خود را «برای اولین بار به بی­تفاوتی لطیف زندگی» می­گشاید و، در بطن پوچی، نوعی خوشبختی عجیب را می­یابد: «حس کردم که خوشبخت بوده­ام و هنوز هم هستم». قدرت و موفقیت ماندگار رمان، بی­شک به این بازمی­گردد که از همان جمله­های اول: «امروز مامان مرد، شاید هم دیروز، نمی­دانم»، بیگانه دنیای خود و حضور جسمانی شخصیت راوی­اش را به عنوان واقعیتی چشمگیر تحمیل می­کند. رمان به اندیشه فلسفی اسطوره سیزیف، که در همان زمان نوشته شده است، شکلی داستانی، ولی به طرز قابل ستایشی زنده، می‌دهد. پوچی، در عین حال در توالی روزهای یک زندگی بیهوده، در ادامه اتفاقاتی که از مورسو یک قاتل می­سازند، حتی در ازدیاد خود پوچی که حاصل جامعه، عملکرد دستگاه قضایی و اندوه مرگ است، نشان داده شده است. مورسو که اساساً بی­گناه است و با دنیا و خودش بیگانه است، انسان پوچ است؛ یقینی غیر از زندگی زمینی و خوشبختیی غیر از خوشبختی زیستن ندارد و عظمتش را در حقیقت و عصیان خود می­یابد. رمان، اینجا و اکنون، در زمان و مکانی اتفاق می­افتد که قابل تطبیق با هر زمان و مکان دیگری است. با این حال، واقع­گرایی نمادین و درخشندگی اسرارآمیز شخصیت آن به قلمروی جهانی دست می­یابد؛ نوعی اسطوره حقیقی مدرن است، اسطوره پوچی که ماجرای مورسو را آفریده است.

     
     

     
                                                                                                                                                                                                                         
      

     



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط درویشی در جمعه 87/2/13 و ساعت 1:7 صبح | نظرات دیگران()
    <      1   2      
     لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    قیامت ونامه ی عمل به صورت منظوم
    شعر زیبایی از مولانا
    شعر امام خمینی و پاسخ منظوم رهبر معظم انقلاب
    شعری از امام خمینی(ره)
    شعری از شاعر عارف شیخ محمود شبستری(ره)
    شعری از محمد زمان گلدسته
    شعری از سهیل محمودی
    شعری از شهید محمد رضا آقاسی
    شعری از آرتور رمبو
    دکتر قیصر امین پور
    [عناوین آرشیوشده]

    بالا

    طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ

    بالا

    log