شعری از شاعر اهل بیت شهید محمد رضا آقاسی
ساقی
به هر شهر و دیاری پا نهادم
به ذکر نام ساقی لب گشادم
که ذکر نام ساقی عین مستیست
می وحدت می ساقی پرستیست
مرا رسوای عالم کرد ساقی
سرا پا شور و حالم کرد ساقی
بشارت باد بر رندان سر مست
چنان مستم که ساقی گیردم دست
شبی از قید نام ونان گذشتم
وصیتنامه ای با خون نوشتم
نوشتم فقر ارث مادرم بود
که همچون سایه او بر سرم بود
موحد را لباس فقر زیبد
نه آن دلقی که مردم را فریبد
لباس فقر کشکول و ردا نیست
تجمل کار مردان خدا نیست
به جان عارفان رند و آگاه
نباشد باده جز فقر الی الله
بلوغ خوش نویسی حق نویسیست
مقید خوانی و مطلق نویسیست
خوشا آنان که از او مینویسند
زخط و خال و ابرو مینویسند
الفبا ریزه خوار مکتب اوست
تمام نقطه ها خال لب اوست
قلم تا وحی را بال و پر آمد
نماز کاتبان سنگین تر آمد
خوش آن کاتب که در هفتاد منزل
مرکب ساخت از خاکستر دل
مرکب گر چه در صورت سیاهیست
قلم کوبنده جهل و تباهیست